موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود