ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم