کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود