در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است