نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد