اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد