فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد