میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد