رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد