برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد