آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد