خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته