هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟