آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود