کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام