از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت