امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست