ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...