حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست