قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت