حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!