او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود