سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...