خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم