این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم