از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام