مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد