آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر