آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را