چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست