پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است