خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم