دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم