باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست