خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم