آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی