آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
روز عاشوراست
کربلا غوغاست