باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود