فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد