با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
در آستانش شمس میآید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد