شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عدل کامل

گفتگوی ذوالفقار با حضرت مولا:
 
دل گرمی‌ام از دست‌های توست، دل گرمی‌ات از دست‌های من
دیگر زبان سرخ من بسته است، حرفی بزن ای مقتدای من!

آری زیادی بودم از اول، این را خودم هم خوب می‌دانم
وقتی تو عدل کاملی، دیگر، جایی نمی‌ماند برای من

یادت می‌آید؟ روزهای جنگ، ما دستمان در دست یکدیگر
من زخم می‌خوردم به جای تو، تو زخم می‌خوردی به جای من

تقویم‌ها یاد غدیرت را، از ذهن دنیا پاک می‌کردند
ای وای بر من...وای بر من...وای، بیرون نمی‌آمد صدای من

یک روز ما هم‌رزم هم بودیم، امروز ما هم‌درد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد، از حکمت فرق دوتای من!

تو رستگار لحظه‌هایی سرخ، من سوگوار لحظه‌هایی که...
دل گرمی‌ام از دست‌هایت بود، دل گرمی‌ات از دست‌های من