آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست