ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد