مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود