به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم