نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
پرشورترین فصل تلاطم اینجاست
آیینهٔ چشمهای مردم اینجاست
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
محبوب رضاست هرکه دلريشتر است
از کعبه صفای اين حرم بيشتر است