میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها