السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!