زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر