شده عالم منور از جلوات محمدی
به جمال جمیل او صلوات محمدی
السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جانپرور آوَرَد
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
گویند حریم کعبه، در داشته است
از «سیزده رجب» خبر داشته است
حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من
روایت زحل و مشتری بخوان با من
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
دل را نظر لطف تو بیتاب کند
مس را به خدا، طلا کند، آب کند
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
گرچه درمانده و خستهام من
دل به مِهر رضا بستهام من